ﺩﻫﻘﺎﻥ ﭘﯿﺮ،ﺑﺎ ﻧﺎﻟﻪ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﺍﺭﺑﺎﺏ! ﺁﺧﺮ
ﺩﺭﺩ ﻣﻦ ﯾﮑﯽ ﺩﻭﺗﺎ ﻧﯿﺴﺖ، ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﺍﯾﻦ
ﻫﻤﻪ ﺑﺪﺑﺨﺘﯽ، ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﻢ ﺩﯾﮕﺮ ﺧﺪﺍ ﭼﺮﺍ
ﺑﺎ ﻣﻦ ﻟﺞ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﭼﺸﻢ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺧﺘﺮﻡ
ﺭﺍ «ﭼﭗ » ﺁﻓﺮﯾﺪﻩ ﺍﺳﺖ؟! ﺩﺧﺘﺮﻡ ﻫﻤﻪ
ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﺩﻭﺗﺎ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﺪ.! ﺍﺭﺑﺎﺏ ﭘﺮﺧﺎﺵ ﮐﺮﺩ
ﮐﻪ ﺑﺪﺑﺨﺖ! ﭼﻬﻞ ﺳﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﻧﺎﻥ ﻣﺮﺍ
ﺯﻫﺮ ﻣﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ! ﻣﮕﺮ ﮐﻮﺭ ﺑﻮﺩﯼ ،
ﻧﺪﯾﺪﯼ ﮐﻪ ﭼﺸﻢ ﺩﺧﺘﺮ ﻣﻦ ﻫﻢ «ﭼﭗ »
ﺍﺳﺖ؟!ﮔﻔﺖ: ﭼﺮﺍ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﺩﯾﺪﻡ ... ﺍﻣﺎ ...
ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﻫﺴﺖ، ﺩﺧﺘﺮ ﺷﻤﺎ ﻫﻤﻪ ﯼ
ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﻫﺎ ﺭﺍ «ﺩﻭﺗﺎ » ﻣﯽ ﺑﯿﻨﺪ ...
ﻭﻟﯽ ﺩﺧﺘﺮ ﻣﻦ، ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺑﺪﺑﺨﺘﯽ ﺭﺍ!!!!!
برای دیدن نظرات بیشتر این پست روی شماره صفحه مورد نظر در زیر کلیک کنید:
شما نیز نظری برای این مطلب ارسال نمایید:
بخش نظرات برای پاسخ به سوالات و یا اظهار نظرات و حمایت های شما در مورد مطلب جاری است.
پس به همین دلیل ازتون ممنون میشیم که سوالات غیرمرتبط با این مطلب را در انجمن های سایت مطرح کنید . در بخش نظرات فقط سوالات مرتبط با مطلب پاسخ داده خواهد شد .